چراغ خانه را روشن کنيد، آواز بگذاريد
کسی دارد می آيد، لای در را باز بگذاريد
بيفشانيد آبی بر حياط و يادتان باشد
که در بالای مجلس چهار بالش ناز بگذاريد
بجنبيد و بيندازيد نقلی در دهان غم
به پا خيزيد و در دستان شادی ساز بگذاريد
الا دلهای تمرين کرده دور از او پريدن را
از اينجا تا رسيدنْ گاه او پرواز بگذاريد
بيايد، بيشتر گل مي دهد بيشْ انتظاران را
اگر دل کنده ايد از اين صبوری باز بگذاريد
نگاهش راهزن بسيار دارد من که می ترسم
مگر در رهگذار چشم او سرباز بگذاريد!